
روزهای عجیبی شده، کمی واقعیت ها بی اعتبار تر از آنند که بتوان خوابهارا نادیده گرفت
که بتوان به یک مزرعهء سبز فکر نکرد..ویااز کنار تصویر گریختن و پای برهنه و ساقهای سرمازده..
و کوهستانی که از آن بالا میروی؛تنها..و یا خانهء کودکی ات که همیشه خانه ای پرخاطره برای
پرواز روح اسیر توست..؛..به راحتی گذشت -
خانهء کودکی؛..آنجا که حیاطش جایی برای دیدن آسمان بود..و پنجره هایش بلند قامت تر از تو..
و شبهای مخوفی که سایهء درختان بر شیشهء پنجرهء اتاقت بزرگترین ترس زندگی ات بود..
وقتی که عروسکی در آغوش مادرانه ات آرام گرفته بود..ومیگفتی:"من مواظبتم من که اصـّلا نمیترسم"
..و او همچنان با چشمان شیشه ایش به تو خیره بود بی آنکه باور کند...
خوابها تو"را بهمان خانه میبرند..اینها اما؛برای من" بی معنا نیستند..وقتی که به روی یک روز تازه
چشم باز میکنم و با اجازه ای و آرزویی؛روز را آغاز میکنم و از یاد میبرم هرانچه را که کابوس بود!!..
هرانچه که از نگاه غریب و پراز قهرش بیاد دارم..هرانچه که از خنده های خوب و
دستان مهربان و اخم های زیبای کسی در ساحلی در ذهن مانده .. و شاید هم،همهء رویاهارا!!
.....زندگی کمی جدی تر از آنست که بتوان نگاه ها را به شوخی گرفت و یا از کنار
غنچه ای یخ زده، بدون نوازش گذشت..
که بتوان تصویر جائی بنام:: سرزمین موعود را فراموش کرد..حتی اگر ندانی کجاست
و ندانی یعنی چه؟!..اما سرسبزی و امنیت اقلیمش درخاطرت خواهد ماند
پادشاه من؛معبران تو چه تعبیری دارند؟؟..
برای نگاه فراموش شده ای که در ذهن خوابها مرور میشود
برای صورت زیبا و دلخواهی که دیگر میتوان بدون پروا،،به چشمانش خیره شد
برای تمام محالهای ممکن شده ..برای بی تعریف ترین موسیقی نواخته شده در عالم من!-
...
سیاره های سرگردان، محور خودرا گم میکنند..وقتی ستارهء تو میدرخشد-
تا طلوع؛ تنها یک بیت غزل مانده ....تفألی بزن تا پای رفتنم را یارای راهی شدن باشد
بسمت آن سرزمین موعود!!!...سفر به ناشناخته ها..شاید تقدیر زیباییــست-
بیراهه: این ترانه رو برای تنفس؛ بخونیم باهم:..
هوم؟؟...قدیمیِ؟...بچه ها میگن قدیمیه..شما چی پیش نهاد میکنید؟؟
فقط ترجیحا" من بفهمم چی میگه..خارجکی نباشه! ;) !!
بیراههء 2 :فراخوان >> در فستیوال نقاشی ِ حسین!!!،،فرصت هارا از دست ندهید D:!!
+ نوشته شده در دوشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۰ ساعت 0:1 توسط راهـــی
|