نفس میکشمت ،هوا!

مه غلیظ ، تا نزدیکی های سطح زمین 

پنجره ،در طبقه ی ششم ساختمان بیمارستان 

اتاق ایزوله ی دو ، حاوی مددجوی بدحال

اوایل شب، نبض خالی ژگولار  

ساعت هشت، کد احیای قلبی ریوی بیمار

ساعت هشتو چهل و پنج دقیقه، زمان ختم کد احیا 

ساعت نه ، برگشتن بیمار به زندگی

در حالیکه همه ی ما باور کرده بودیم تلاشهامون بی نتیجه مونده 

و حض بردن از ریتم سینوسی ای که برگشت و بوی زندگی میداد

ولو برای چند ساعت ... 

حالا ، با خیال راحت این مه رو تو هوای اتاق استراحت تو این ساعت ، نفس میکشم

امشب، زمانی بود که بعد از چندسال بازهم کیف کردم از رفتار حرفه ای تیمی که باهم همکاری داشتیم 

لذت داشت به نوعی لیدر این تیم بودن وقتی هرکدوم از افراد در جایگاه خودشون سرشار از احساس مسئولیت و مهارت بودن

این هوای خنک مه آلود ، هدیه به قلب خوشحال منه  

خدایا شکرت ❤️

چشم هایت

یک وسعت سبز آرام بی نقص پر طراوت را تصور کن 

آن وقت ، یک خسته ی بی تاب  دچار را،

چاره ای جز لم دادن و آسودن ،تو میبینی؟ 

تو " چاره ی آسودگی این خسته ای! 

من به فدای وسعت سبز چشمان بی نظیر تو .. 

خستگی هایت به جان خودم ، 

یک چای خیالی را در خانه ی دوتایی مان ، مهمان من باش

گرمه گرم ..

..؟ 

چه آسودگی ای بالاتر از لمس دستانت؟

 

 

#آخرین طبیب قرن 

موهایش...

اغلب ،برای من ، نوشتن از طبیعت ،خوب است 

این بار طبیعت مورد نظر من موهای دخترانه ی خرمایی بلندی ست

که ..بعد از چند روز ، تبدیل به موهای پسرانه ی خرمایی کوتاهی شد 

دلخورم از تو ،اما تو حرف نمیزنی! 

حساب موهایت از حساب دلخوری جداست! 

تابستان گرم موهایت را نمیدانم از پس کدام فکر و فکر و فکر 

برداشتی بردی سپردی به سردی قیچی و شانه ای که حریصانه موهای مست روی شانه ات را شانه میزد 

میدانم که دلتنگم ، دلتنگ فروریختن موهایت پشت گوش ات! 

و میدانم دلتنگ خواهی شد ، دلتنگ گل سر های رنگارنگ و جسور.

 

# استاف اورئوس کاشانی!