...و
ما در انتظار دانه های سپید برفیم ..
برف هم میبارد ، نه اینکه نبارد
اما دانه سپیدش، میان دنیای الودگی و تاریکی و ترس از سُر خوردن ، آب میشود روی تکه های گرم قلبمان ...
انتظار که نباشد ، دانه های سپید ِ برف، میشود شگفتی ساز هر لحظه ی بودنت در آن زمان
شاید نباید با تصور برف ، روزهای سرد را گذراند
چون برف میاید میشود خود عینیت برای تو ، و وقت بارشش
دیگر شگفتی ای ندارد ، و تو در پی شگفتی های دیگری از برف هستی
در حالیکه خود آن بارش برف ، تمام اوج ای هست که از آن انتظار باید داشت
مابقی چیزی برای کیف کردن و حض بردن ندارد ،
چون گلالودی ناشی از ذوب شدنش ، خطر سقوط و سُر خوردن و یخ زدن شیشه های ماشین پارک شده کنار خیابان ،
همه میشود خنثی کننده ی شادی ات به وقت بارش برف.
شاید باید چشم بست بر چهل روز سرد گذشته از زمستان،
و پنجاه روز آینده ی مابقی از فصل خزان.
شاید باید با همین لحظه و همین روز ، خوش بود ،
و تمام روزهای انتظار کشیدنمان را
باید آنها را هم گذاشت و گذشت .
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ ساعت 8:57 توسط راهـــی
|