42 # اجازه هست؟!
می خواهم ..
مثل یک ققنوس به خاکستر نشـسته
همانقدر آرام و پرسکوت و مصمم
وقتی از تمام این سکون ها و یکجانشـینی ها
خسته است و پلکها بر هم می نهد
پروبال برهم زنم و
آتش بگیرم و
فرو بپاشم
و از پا بی افتم و
خاکستر شوم باز -
و در یک روزی به نام میلاد"
سر برآورم
پرشکوه و پراز عصیان و طغیان.
- می خواهم
تو را به نام" صدا بزنم
بی هیچ نقاب و فاصله ای ..پادشاه من!
این سراپا آتشِ رو به خاکستر نشِــینی را
به آغوشی پذیرا باش
اگرچه شاهبازان" ؛ ساعد نشین پادشاهانند
اما..
تو که پراز افسانه ای و ورای تمام واقعیت های تلخ
و هم دست و هم داستان حقایق؛
مرا در کنج یکی از بلند ترین قله های
غریب خاطرت ،، مأوا ببخش...
![]()
+ نوشته شده در شنبه ۳ دی ۱۳۹۰ ساعت 0:22 توسط راهـــی
|
"مــن"