می خواهم ..

مثل یک ققنوس به خاکستر نشـسته

همانقدر آرام و پرسکوت و مصمم

وقتی از تمام این سکون ها و یکجانشـینی ها

خسته است و پلکها بر هم می نهد


پروبال برهم زنم و

                 آتش بگیرم و

                            فرو بپاشم

و از پا بی افتم و

                  خاکستر شوم باز -


و در یک روزی به نام میلاد"

سر برآورم

پرشکوه و پراز عصیان و طغیان.

- می خواهم

تو را به نام" صدا بزنم

بی هیچ نقاب و فاصله ای ..پادشاه من!

این سراپا آتشِ رو به خاکستر نشِــینی را

به آغوشی پذیرا باش

اگرچه شاهبازان" ؛ ساعد نشین پادشاهانند

اما..

تو که پراز افسانه ای و ورای تمام واقعیت های تلخ

و هم دست و هم داستان حقایق؛

مرا در کنج یکی از بلند ترین قله های

غریب خاطرت ،، مأوا ببخش...